دست نوشـته |
چند روز پیش ما یک برنامه ی تریبون آزاد در دانشگاه خودمون داشتیم. اواخر برنامه بود که دختری از میان جمع قطعه ای را که در زیر می خوانید، پشت تریبون خواند. من در هنگام خواندن این متن نمی دانستم چه کار کنم؟ گریه کنم، فریاد بزنم. واقعا نمی دانستم، نمی دانستم مخاطب این فرد من هم بودم؟! آیا من نیز در این گروه مخاطبین این دختر قرار می گیرم؟ از دوشنبه دارم به حرفهای او فکر می کنم؟ اما نمی دانم چرا هر بار که می خوانمش بغضی سخت، گلویم را می فشارد. واقعا نمی دانم کی مقصر است؟ اما مطمئنا مسئولین باید اولین کسانی باشند که به این متن پاسخ بدهند. ما واقعا از این دانشجو و با این حال انتظار داریم برای ما تولید علم کند؟ خنده دار است، چه درخواست بیجایی؟! انتظار داریم قله های علم را به پیماید؟! مسخره است! چرا بعضی مسئولین خیلی راحت پشت میزهای نشسته اند و از عاقبت خود نمی ترسند؟ بر ما چه شده؟ نمی دانم! شاید، وظیفة ما کار و تلاش و گرفتن پست هایی مهم و تاثیرگذار است. شاید! شاید وظیفه ما ارشاد است و تکرار مکررات! اما این را می دانم که وظیفه ما درست کردن ساندویچ، با گوشت شترمرغ برای ثبت رکورد جهانی نیست! نمی دانم! فقط اینو می دونم که اگر بی کار بشینیم و تلاش نکنیم به همه چیز و همه کس، نسبت به خدای خدای خود و خدای این دختر مسئولیم. یادمون نره که اگر اتفاقی بیفته، خشک و تر با هم می سوزنند. اون موقع جایه افسوس خوردن نیست. قلم فرسایی دیگه بسته! در ادامه متن رو بخونید! [ چهارشنبه 87/8/29 ] [ 4:11 صبح ] [ پویا ]
[ نظر ]
نامم را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم! دیگر بس است! راهم را خودم انتخاب خواهم کرد. دکتر علی شریعتی [ پنج شنبه 87/8/23 ] [ 5:7 عصر ] [ پویا ]
[ نظر ]
به نام یگانه حامی پرستوهای بی آشیانه، تقدیم به چشم هایی که در راه ماندند و دل هایی که آنها را راندند ، تقدیم به اشک هایی که غرورشان شکست و عهد هایی که کسی آنها را نبست. [ پنج شنبه 87/8/23 ] [ 5:0 عصر ] [ پویا ]
[ نظر ]
جوانمردى آبروها را پاسبان است و بردبارى بى خرد را بند دهان و گذشت پیروزى را زکات است و فراموش کردن آن که خیانت کرده براى تو مکافات ، و رأى زدن دیده راه یافتن است ، و آن که تنها با رأى خود ساخت خود را به مخاطره انداخت ، و شکیبایى دور کننده سختیهاى روزگار است و ناشکیبایى زمان را بر فرسودن آدمى یار ، و گرامیترین بىنیازى وانهادن آرزوهاست و بسا خرد که اسیر فرمان هواست ، و تجربت اندوختن ، از توفیق بود و دوستى ورزیدن پیوند با مردم را فراهم آرد ، و هرگز امین مشمار آن را که به ستوه بود و تاب نیارد . (نهج البلاغه) [ چهارشنبه 87/8/8 ] [ 3:2 صبح ] [ پویا ]
[ نظر ]
جوانی که به عاشقی شهره بود. به خدمت شیخ رسید. شیخ به او گفت که به پندارت عشق به خاتون از عشق به خداست؟ جوان گفت: شمه ای از آن است. در طشت آب، نقش ماه می بینم. [ دوشنبه 87/7/8 ] [ 9:4 صبح ] [ پویا ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |