سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست نوشـته
قالب وبلاگ

 

سلام خدمت تمام دوستان عزیزم

چند روز پیش ما یک برنامه ی تریبون آزاد در دانشگاه خودمون داشتیم.  اواخر برنامه بود که دختری از میان جمع قطعه ای را که در زیر می خوانید،  پشت تریبون خواند.

من در هنگام خواندن این متن نمی دانستم چه کار کنم؟ گریه کنم، فریاد بزنم. واقعا نمی دانستم، نمی دانستم مخاطب این فرد من هم بودم؟! آیا من نیز در این گروه مخاطبین این دختر قرار می گیرم؟ از دوشنبه دارم به حرفهای او فکر می کنم؟ اما نمی دانم چرا هر بار که می خوانمش بغضی سخت، گلویم را می فشارد.

واقعا نمی دانم کی مقصر است؟ اما مطمئنا مسئولین باید اولین کسانی باشند که به این متن پاسخ بدهند.

ما واقعا از این دانشجو و با این حال انتظار داریم برای ما تولید علم کند؟ خنده دار است، چه درخواست بیجایی؟! انتظار داریم قله های علم را به پیماید؟! مسخره است!

چرا بعضی مسئولین خیلی راحت پشت میزهای نشسته اند و از عاقبت خود نمی ترسند؟ بر ما چه شده؟

نمی دانم! شاید، وظیفة ما کار و تلاش و گرفتن پست هایی مهم و تاثیرگذار است. شاید!

شاید وظیفه ما ارشاد است و تکرار مکررات! اما این را می دانم که وظیفه ما درست کردن ساندویچ، با گوشت شترمرغ برای ثبت رکورد جهانی نیست!

نمی دانم! فقط اینو می دونم که اگر بی کار بشینیم و تلاش نکنیم به همه چیز و همه کس، نسبت به خدای خدای خود و خدای این دختر مسئولیم.

یادمون نره که اگر اتفاقی بیفته، خشک و تر با هم می سوزنند. اون موقع جایه افسوس خوردن نیست.

قلم فرسایی دیگه بسته! در ادامه متن رو بخونید!

« به نام آنکه می پرستمش»

می گویند چرا ناامیدی؟ چرا گرفته ای؟ چرا جوی دانشجوئی ات را گم کرده ای؟

چرا گمشده؟ بگذار بگویم ...

یادش به خیر، آن روز که با آرزوهای ریز و درشت در کوله پشتی افکارم، راهی شهر رویاهایم، یعنی دانشگاه شدم.

امیدم تا آسمان بود و قدم هایم محکم بر زمین ...! آمدم. روزهایم شروع شدند ... کتاب ها جلوی چشمانم ورق خوردند و فرمول ها رژه رفتند. هنوز متوجه نبودم، اما ... کم کم پذیرفتم ...

صدای سرفه های علم را که در دانشگاه هایمان پیچیده بود را شنیدم. علمی که یا آن را از بر کرده و در ذهن قفل می زنیم، یا پتک کرده و بر سر دیگران می کوبیم. نمی دانم چرا همیشه برایش امکانات نداریم. اگر هم باشد باید آن قدر دنبالش بدویم که پاهای اهدافمان طاول بزند، آن هم آیا چیزی از آب درآید یا نه؟!

جسارت نمی کنم به آنهایی که اراده ی تار عنکبوت بسته ام را بیدار کردند و به او اجازه قدم زدن دادند. روی سخنم با دیگری هاست ... آخر دانشجویم، به اوقاتم بدهکارم و به عمرم مدیون ...

مگر می شود آینده ی محو را نگران نبود! مگر می شود غصه ی جیب خالی را نخورد؟ مگر می شود حسرت خوش لباسی، در این رنگارنگی چشم ها را نخورد؟ مگر می شود بی خیال آرزوهای صورت سوخته ی پدر و قربان صدقه ی مادر شد؟؟!! مگر می شود بی تفاوت از نگاه معصوم خواهر کوچیکت به خوراکی های این و آن گذشت؟ مگر می شود شب هایی که سرفه های پدرت سکوت نمدار خانه را می شکند، آسوده، همراه خطوط کتاب ها بیدار ماند؟ مگر می شود آن هنگام که دستان کوچک برادرت با دستکش های سوراخ یخ می زند، بر نیمکت نشست و مسئله ها را حل کرد؟ به خدا نمی شود ... . تمرکزت به هم می خورد، درست مثل زمانی که قطرات باران از سقف سوراخ اتاق، داخل تشت سقوط می کنند... .

آن گاه به آنهایی فکر می کنم که آرام نشسته و آرزوهایشان را در آغوش گرفته اند و فکر می کنند، دیگران در آسایشند. من به آنهایی فکر می کنم که شاید روزی چنین بودند، اما اکنون دغدغه هایشان تکیه زدن بر صندلی های کاغذی و شمارش اندوخته هایشان است.

آن گاه که ته جیبم خالی می شود، یاد آنهایی می افتم که حساب هایشان تا خرخره پر است و شاید نیمی یا نه 100/1 (یکصدم) آن برای پاک کردن اشک پدری آبرومند از خجالت خانواده اش کافی است!

می دانم که خدا هم ساکت ننشته است اما ... سنگین است.

سنگین است نگاه آنی که بر صندلی لم داده و طوری وراندازت می کند که انگار وجود نداری!

ای کاش می دانست زمان، پایه های صندلی اش را سست می کند.

سنگین است آن گاه که با پارتی بازی یا همان ویتامین P، حقّت را می مکند. سخت است که آنچنان خود را مشغول جلوه می دهند که گویی میهمان ناخوانده ای و مزاحم، گران است آن گاه که در را می بندند و اوقاتت را زیر عناوین بی ثمر له می کنند.

سخت است وقتی که تو هزینه کپی برگه ای را نداری، آن یکی مدام رنگ ماشین آخرین سیستمش را عوض می کند و از کنارت ویراژ می دهد و رد می شود.

سنگین است، زمانی که پای پول به میان می آید، من فراموش می شم و تنها او و نگاههای آزار دهندة آن یکی است که حکمفرماست.

نمی دانم ... . نمی دانم باز هم می پرسی چرا ناامیدم؟


[ چهارشنبه 87/8/29 ] [ 4:11 صبح ] [ پویا ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

یک انسان معمولی ولی با ارزوهای بزرگ و خواستار بهترین ها و مجد به تحقق رویاها
امکانات وب


بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 20
کل بازدیدها: 158606